عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 321
بازدید کل : 98920
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 15
:: باردید دیروز : 14
:: بازدید هفته : 29
:: بازدید ماه : 321
:: بازدید سال : 6406
:: بازدید کلی : 98920

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
پنج شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 16:26 | بازدید : 344 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

دلتنگی های دختر بابا

برسد به دست پدر


کاش میشد هیچ خونه ای توی حسرت شنیدن صدای نفس پدر خونه نباشه

قدرش رو بدون که مطمئنم مثل پدر من ؛

 

 بهترین پدر دنیاست 

[ هجدهم اسفند ۱۳۸۹ ] [ 22:50 ] [ دختربابا ] [ آرشیو نظرات ]

 


من با گريه چرا قراره خالي شم

يه عمره مث اسفندي رو اتيييييشم

[ دهم دی ۱۳۹۴ ] [ 14:29 ] [ دختربابا ] [ نظر بدهید ]

 


 

 

 


تولدت مبارک عزیز ترینم
ادامه مطلب
[ نوزدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 10:29 ] [ دختربابا ] [ 11 نظر ]

 



 


خدايا بيدارم كن


اینروزها پرم از نقطه چینهای مبهمی که هیچکدامشان خیال پرشدن ندارند!

هی می نویسم و نقطه سر خط...

قرار نیست که کسی بیاید واین نقطه ها را بردارد و برسد به خط ممتد تنهایی من...

دلخوشی اینروزهای من چشمهای نگران مادر

و دل دلهای بزرگ همیشگی اش برای غربت جاخوش کرده در تقویم نگاهم است

و باغچه ی حیاطمان که هر از گاهی اغوش میشود

برای گریه هایی که فرسوده گیشان خاطر خدا وخاطره را هم می آزرد.

اما دلم خیال خالی شدن ندارد انگار...

و اینروزها دلگیرم از خودم...

از اینهمه مچاله گی که به در و دیوار هم میزنی نمی توانی قایمش کنی

و ماسکی که به صورتت زده ای اصلا به تو نمی اید

و گوجه های سبز هم فریب خنده های کوچک ساختگی ات را نمی خورند!!!

مثل یک کاغذ نازک شده ای و هی تا میخوری

ونگرانی که شاید برای همیشه مچاله بمانی

و نتوانی لبخند یاس و بابونه را در هیاهوی پیله و  پروانه ببینی...

دنبال یک جای امنی که بروی و برای یک ماه سکوت وستاره ،گم شوی

حتی از خودت که حتی دست خودت هم به خودت نرسد

اما پیدایش نمی کنی و مثل فرفره فقط میچرخی!!

دور خودت... دور تکرار تمام تکراری هایی که عذابت میدهند و...

می شنوی صدای دست و پا زدنم را خدا؟

نای برداشتن یک قدم را هم ندارم.

دارم بد میشوم ،نه؟

نگذار فرشته گی ام خاموش شود...

محض خاطر خودم... خودت...

بگذار که دوباره لبهایم روی ماهت را حس کند.

خواب را دوست ندارم دیگر...

بزن پشت گردنم که بیدار شوم!!!

[ دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 1:18 ] [ دختربابا ] [ 15 نظر ]

 


به ياد پدر

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره..

 

میفهمی پیر شده...!

 

وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه..

 

میفهمی پیر شده...!

 

وقتی بعد از غذا یه مشت دارو میخوره..

 

میفهمی چقدر درد داره...!

 

و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های توست

 

دلت میخواد....

 

به نظرت دلت میخواد چیکار کنی...؟هركي جوابشو بنويسه


 

[ دهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 1:46 ] [ دختربابا ] [ 18 نظر ]

 


روحت شاد پدر!!! با یک دنیا دلتنگی و یک آوار بی کسی

پ مثل پناه پ مثل پدر.......همانکه نبودنش مرگ غرورمان را رقم زده و جای

خالی اش  بار اندوه بر سرمان هوار میکشد کاش ماهم پدر داشتیم تا بجای

خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک پدر نمیگفتیم :روحت شاد پدر

شادی روح همه ی پدران آسمان....صلوات

[ هفتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 23:56 ] [ دختربابا ] [ 11 نظر ]

 


حجم تنهایی اتاقم

بابایی تو باید تو این روزا بودی تا همه چی اینجوری به هم نمیریخت

دلم میگیره از نبودنت این روزا خیلی بهت احتیاج دارم مگه نمیگن تو همیشه کنارمی

پس چرا حست نمیکنم چرا اگه پیشمی  و هوامو داری همه چی بهم ریختست

چرا هیشکی درکم نمیکنه چرا خستم چرا چشام خیسه  چرا انقد چرا تو حرفامه

نه بابایی تو پیشم نیستی  اگه بودی من این روزای سختو حس نمیکردم

اره نیستی...تو ...۱ روز سرد زمستونی....کوله بارتو بستی و واسه همیشه از پیشم رفتی

حالا من اینجا بدون تو هر روزم زمستونه .........................

از همه دنیا لجم گرفته حتی از خدا لجم گرفته که تو رو بی موقع و بی هوا ازم گرفت

دوس دارم کفر بگم  و آسمون و زمینو به هم ببافم 

خدایا بگیییییییییییییییییییییییر از من بگیر این روزای سختو

خدایا پس کجاست قسمت خوب سرنوشت من کجاست رنگ قشنگ نقاشی زندگی من

خدایا هرچیز خوبی واسم نگه داشتی لطفا همین الان رو کن ...چون ممکنه  سر ریز بشم ازین همه

روزای سیاه

 

 

[ بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 0:10 ] [ دختربابا ] [ 6 نظر ]

 


تسلیت

 

[ بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 14:54 ] [ دختربابا ] [ 10 نظر ]

 


تسلیت

اینجا بوشهره خاک ویران شده ی ایران

منم سالمم هیچیم نشده

قربونت برم خدا توهم زلزله رو فقط جایی میزاری که خونه هاش قدیمی و کاه گلی هستن

به امید روزی که هیچ خونه ی قدیمی تو استانمون نباشه با این درآمدی که داریم

خدایا بهشون صبر بده

خدایا کمکشون کن اونا به کمک های مردمی نیازی ندارن اونا نگاه مهربون و دستای گرم تورو میخوان

تسلیت بوشهر عزیزم

[ بیست و سوم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 2:26 ] [ دختربابا ] [ 3 نظر ]

 


سال نو مبارک!

نه فقط خوشی ها که تمام خوبی ها را برایتان ارزو دارم

خوشی آنست که تو دوست داری

و خوبی آنکه خدا برای تو دوست دارد

خوبیهایتان جاودانه...سال نو مبارک

 

[ سی ام اسفند ۱۳۹۱ ] [ 14:24 ] [ دختربابا ] [ 2 نظر ]

 


غبار خاطرات

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
وبی رحم ترینشان در برف

آنچه برجا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را.

کدام آدم و حوا؟
ما حاصل یک جهش در ژن های آفتاب پرست هستیم!
که این گونه به سرعت رنگ عوض می کنیم ...

شعرم کجا بود دیگر!
واژه ها هم نم می کشند
وقتی هوا چنان از نفس های اطرافیانم
 سنگین است
که خواب و خوراک ندارد کسی در من

تو نیستی...بگـــــو
این بغض بی امان را...
در خالی کدام شـــــانه
پنهان کنم!!

از "تـــو" دلـگیـــر نیستَــــم
از دلــم دلـگیـــرم!
کــــه نبــــودنـت را صبــــورانــــه تحمـــــل میکـنــــد
بـی هیـــچ شکــــوه ای...!!!

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد،
اما شبها...
وای از شبها...یادت ...عکست...خاطراتت ...

پینوشت:هر سن و سالی که داشته باشی اگر کسی نباشد ، مرده یا زنده که با یادش، چشمانت،از شادی یا غم پر اشک شود هرگز زندگی نکرده ای

 

[ بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 12:41 ] [ دختربابا ] [ 5 نظر ]

 


بهار امسال

به نام کسی که تو را آفرید و سپس...

نمیدانم شاید سلام...خوبی پدر؟سراغی از ما نمیگیری مگرنه؟

همین مهم است وگرنه آواره ایی مث من که سراغ گرفتن ندارد حق با توست بروی کجا

پی چه کسی سراغم را بگیری چه نشانی هایی بدهی؟بگویی ببخشید آقای محترم آن دخترکی که به هوای من هرشب پشت پنجره مو پریشان میکند را ندیدی؟مردم این عصر را که میشناسی اگر کلی هوای حرمت آن ریشها و موهای گندمیت را داشته باشند جوری نگاهت میکنند که خودت ترجیح میدهی بروی تا بمانی

حالا که دارم برایت مینویسم شبه نه فک کنی شبه نه مهربون همیشه شبه تا تو نیستی اینجا همیشه شبه دخترک بیتابتو همچنان مجنون است و زنده این حرفها چیست پدر؟دشمنت شرمنده پریشب ها که اینجا باران امدو انگار چند جای دیگر زلزله یاد یک چیزی افتادم.اول این را برایت بگویم اینجا یک بار برای همیشه زلزله آمد که تو باعثش شدی اینجا یعنی دلم را میگویم چه زلزله ای!...یک جای نشکسته و ترک نخورده توی کلبه نماند عجب قیامتی کرد آن رعنا قامتت عجب کمری شکست ان سفربی بازگشتت پدرم

حقیقتش این بار که برایت مینویسم نه شب است نه سکوت...تنها دوریست و دنیای دلتنگی پرنده هایی که به جرم نداشتن بال مجبورشدند در پناه چند نارون خشک بمانندتابرفهای سپید زمستان آب شود بهار اینجاست اما نه در این نزدیکی این نزدیکی که میگویم یعنی دلم را میگویم اصلا گمان نمیکنم دیگر دلم بهار را به یاد آورد هرگز...حتی سالهابعد....

 

[ بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 13:39 ] [ دختربابا ] [ 10 نظر ]

 


درد میکشم

کاش میدانستی بعضی از حرف ها را مثل درد باید کشیــــــــــــــــــــــــــــــــد
نه نوشت

اینجا که می آیی
و پای گودی چشمهام که می نشینی
ابرهای حوالی نگاهم
سنگین می شوند
مواظب باش
من دختر پاییزم
و تو درست پای گودی چشمهام نشسته ای...

خیلی وقت است فراموش کـــــــرده ام
کدامیک را سخـت تــر می کشــــــم
رنــــــــــــج!
انتظار!
یا نفس را.

نه دکترهستم، نه محقق، نه دانشمند...
ولی دردناک ترین و خطرناک ترین و کشنده ترین...
بیماری دنیا را کشف کرده ام!
اسمش "دلتنگی" است دلتنگی برای تو....

هزار لعنت
هزار لعنت به روزگاری که رفتنِ تو را بر بستر فعل جاری کرد
هزار لعنت به روزگاری که هیچ یقینی برایِ بازگشتی دوباره باقی‌ نگذاشت
فقط درد نیست
اعتراف هم هست
من... من... هنوز خاطراتم را با غبارش دوست دارم...

پبنوشت:دوستای گلم خیلی همتونو دوست دارم ببخشید که یه مدت نبودم الانم که اومدم مثل همیشه بی معرفتم اما امیدوارم درک کنید انقد تعداد نظراتم زیاده و وقتم کم ک واقعا نمیدونم کدومو جواب بدم فقط این وسط بعضی از وبلاکگا یا باز نمیشه یا اینکه نمیشه نظر گذاشت یکیشم وبلاگ عاشق مادرهست ک خیلی دوست دارم براش نظر بذارم و باهم بحرفیم

خلاصه همتونو دوست دارم مواظب خوبیهاتون باشید برام دعا کنید

[ بیستم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 18:3 ] [ دختربابا ] [ 9 نظر ]

 


س....

سنگینی بار خستگی هایم بر دوشم سکوتم را میشکند و قلم به دستهای سردو یخ زده ام میدهد

ان دیروزها که با تبر قلبم را شکستن تیشه بر ریشه ی احساس خسته ام زدن در وجودم چیزی

رویید به اسم غرور با آن سر کردم و هوایش را تنفس کردم بگذریم اینها را فریاد گفتن نیست

سلام پدرم سلامی به فاصله و زمانی طولانی....اول از همه مرا میبخشی؟؟؟!روزهاست که از تو

فاصله گرفته ام و دوریت امشب برجانم ریشه کرد و بغض دلتنگیم را شکست راستش را بخواهی

دیگر نمیتوانمم حتی برایت بنویسم نمیدانم چ بنویسم فقط ....دلتنگتم .....دستهایت را میبوسم

[ یازدهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:1 ] [ دختربابا ] [ 6 نظر ]

 


تمام

همه چیز تمام شد....نمیدانم برای چندمین بار اما باز هم سیاه پوشیدم

[ نهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 11:31 ] [ دختربابا ] [ 27 نظر ]

 


دعااااااااااااا

بچه ها تورو خدا واسه پسر خالم دعام كنيد تصادف كرده تو كما ست معلوم نيست كه .....

بچه ها خواهش ميكنم شما كه دلتون پاكه شما كه ميگين خدا بزرگه ازش بخواين همين 1بارو به ما كمك كنه

ازش بخواين به جوونيش رحم كنه به دل خالم رحم كنه ...هيچي اينجا خوب نيست...هيچي آروم نيست

خدايا من ديگه طاقت 1بار ديگه عزادار شدنو ندارم 

پينوشت:بچه ها خيلي خستم خيلي بي جونم احساس ميكنم جسمم خاليه فقط نظراتونو تاييد ميكنم منو ببخشيد

[ چهارم مهر ۱۳۹۱ ] [ 22:46 ] [ دختربابا ] [ 9 نظر ]

 


پير پيرم

پير ميشوم وقتي ميگويم "پدر" و جوابي نميشنوم

اين روزها پيرم پير و خسته

چون بيشتراز هرروزي صدايت كردم و تو سكوت كردي

نه ميتوانم نفس بكشم نه ميتوانم راه بروم نه ميتوانم دستانم را حتي تكان دهم

بي جان بي هوش بي روح مثل تكه اي پوست و گوشت و استخوان بي جان گوشه اتاق افتاده ام

اين روزها هركس مرا ميبيند از چشمان غمگينم ميگويد

توهم چشمان دختركت را ميبيني؟

ميبيني كه چقدر سرد و بي روح است

روح يخ زده اش را ميبيني كه نميتواند به هيچكس اعتماد كند حتي....

خيلي خسته ام پدرم

تشنه ي حرف زدنم يك عالمه حرف تلنبار شده در دلم 

اما نميخواهم آنها را به كسي جز تو بگويم

دلم لك زده براي كنار تو نشستن و با تو چاي خوردن و با تو حرف زدن

واي اگر بودي.............

راستي پدرم تو چرا نيستي؟!چرا حتي در خوابهايم نيستي

من و تو اينقد غريبه شديم كه به خواب دورتر ها ميروي اما به خواب من نه...

بابايي از طرف من و مامان و بقيه به داداشي تبريك بگو

شنيدم دوماد شده...تو به جاي همه ي ما توي عروسيش بودي؟جاي خالي كسي رو حس

نكرد؟

دلم اين روزها زياد ميگيرد خدايا نجاتم بده

 

پينوشت:بچه ها ممنون كه تو اين چند وقته كه حال و حوصله نوشتن نداشتم منو فراموش

نكردين از همتون ممنون كه نگرانم شدين منو ببخشيد اما اين چند روز توانايي هيچ كاري رو

ندارم حتي نوشتن ...اينجا اوج است ...اوج دلتنگي....صداي كسي به گوشم نميرسد ...خدافظ

[ بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 0:32 ] [ دختربابا ] [ 13 نظر ]

 


دلتنگتم پدر...(از تو سنگی برایم ماند مزین به نام تو)


نیمه شب چشم بر چشمان غروب کرده ات دوختم ویک رویای برباد رفته طلوع کرد.


با رنگ  سرد حسرت  جای خالی ات را بر ذره ذره کالبد ثانیه های بی جانم نقاشی کردم .

نیمه شبم ...مهمان دلضربه های نبودنت و ندیدنت شد.

چندین بارنامت را با سکوت ِ عمیق لبهایم فریاد کردم.

بابا... بابا ... بابا ...! کاش در غریبی  این روزها ..ریسمان  آسمان را نمی گرفتی


چه وسعتی دارد این فاصله های  کبود !

چه سراب  شوریده ای نهفته در هر لحظه از عبور !


چه بی تعبیر حسرت  نگاهم در امتداد جاده ی انتظار می دود بی آنکه نشانی از تو بیابد !


چه ساده کرور کرور به یغما میرود هستی ام !


چه غمگينانه رها می شوم دردستان  تنهایی !


چه سوگوارانه لحظات  ملتهب تب دار در پی سقوطند !


چه شکسته و خاموش در انزوای خویشم !


چه سخت تمام  خویش را در حصار  دلتنگی گم کرده ام !


.


.


کجایی پدر..... دلتنگتم.......
..

 

[ نهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 1:7 ] [ دختربابا ] [ 18 نظر ]

 


خواب هایم تورا کم دارد

ديگر هيچ چيز
مطلقا هیچ چیز و هيچ كس مهم نيست
آن چه مهم بود
لا به لاي اين روزها جا ماند
و پس از آن
ديگر هيچ مانده و هيچ…

نگران نباش
حال دلم خوب است !!!
نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش، به وقت ِ خواستن ِ تو...
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته

انگارهرچقدر بيشتر دلتنگ میشوم...
دورتر ميشوی...
برگرد ب خوابهایم 
قول ميدهم آرامتر شوم

بگذریم ....

می سپارمت
به
خدایی که
نداده
پست گرفت...

[ یکم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 0:31 ] [ دختربابا ] [ 12 نظر ]

 


خارج از گود...دربی جمعه

.

.

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

و در آخر...........ما میبریم

پینوشت:آهنگ وبلاگمو عوض کردم 1 آهنگ فوق العاده از هنگامه میدونم همه ازون قبلی خوشتون اومده بود ایشالا ک اینم دوست دارین لطفا نظرتون راجع به آهنگ بهم بگین

مواظب خوبیهاتون باشــــــــــید

بعدا نوشت(چندروز بعد):دربی هم که افتضاح بود مسخره کردن مارو عکسا هم حذف کردم واسه اینکه وبلاگ راحت تر باز شه و بعضیاشم کلا نشون نمیداد اونجوری شکل وب به هم میریخت

 

[ سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 2:49 ] [ دختربابا ] [ 2 نظر ]

 


زلزله

خدا بهمون رحــــــــــــــــم کنه شب عیدی 2بار

 

زلزله شدید اومد اسمشو بیاری پیداش میشه

 

هاااااا میخواد اینجارم مث آذربایجان نابود کنه:((

 

دعا کنید زنده بمونیم تا فردا

[ بیست و نهم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 0:0 ] [ دختربابا ] [ 4 نظر ]

 


دومین عید

عیده و امسال عیدی ندارم

گذاشتی رفتی عزیزم من بی قرارم

عیده و امسال تنهای تنهام

بجای عیدی عزیزم من تورو میخوام

از وقتی رفتی غمگینه خونه

گریم میگیره باهر بهونه

رفتی و موندم با این همه درد

هرگزنمیشه فراموشت کرد

هرجا که هستی خدا به همرات

هرجا که رفتی خدابه همرات

به یاد بابای خوبم و تمام آذربایجانیای دل شکسته.....

عید همتون مبارک باشه بچه ها

مواظب خوبیهاتون باشید

لینک آهنگ منصور:عیدی ندارم...حتما توی عید قشنگتون اینو گوش کنید تا ب یاد کسایی بیفتین ک عیدو تنهای تنها میگذرونن

http://s1.picofile.com/file/7435988816/Mansour_Farari_Eidi_Nadaram_smmn_.mp3.html
[ بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 20:45 ] [ دختربابا ] [ 3 نظر ]

 


خاطره های زندگیم!

امشب یه جور ناجوری دلم گرفته

یه جوری که انگار

هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه آرومش کنه

خیلی سخته با خاطراتت گلاویز بشی و دستت به هیچکدوم نرسه

خدایا چه شبای تلخی دارررم!!!!!!!

کاش وقتی یکی میرفت فقط خودش نمیرفت

یادش میرفت خاطراتش میرفت عشقش میرفت بوی خوبش میرفت قاب عکسش میرفت یادگاریاشم میرفت

اونوقت دیگه دلیلی واسه دلتنگی نبود

خدایا امشب از خیلی چیزا دلگیرم

از خیلی روزای زندگیم که ندادی از خیلی از روزای زندگیم که کم دادی و از خیلی روزای زندگیم که زود گرفتی

واااای که چه طناب سفتیه این خاطره ها وقتی دور گلوم میپیچه و میخواد با 1 بغض خفم کنه 

چشام میسوزه ...میخوام انگشتامو فرو کنم تو چشمم این سد اگه جاری بشه همه چیزو آب میبره

خدایاااااااااا دلم هوای تازه میخواد دلم 1 نور قشنگ میخواد نمیخوام از آیندم باشه نمیخوام واسه حالام باشه

منو ببر به گذشته...!میشه؟1هوای تازه ازونجا میخوام 1نور قشنگ ازون روزا میخوام 1 تکرار پرحجم ازون لحظه ها

یعنی میشه؟؟چرا ساکتی خدا....دلم گذشته میخواد ...با تموم اشتباهام ...میتونی بهم بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

[ بیست و ششم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 2:40 ] [ دختربابا ] [ 11 نظر ]

 


خارج از گود...(قروقاطی)

دلنوشت:دلم پکیده(گرفته+تنگ شده+درد میکنه+میسوزه) اما نمیخوام به چیزای بد فک کنم میخوام بزنم تو جاده ی بیخیالی واسه همینم 1 خارج ازگود میذارم 

درد نوشت:تمام بدنم درد میکنه (زانو+مچ پا+آرنج+چونه+پهلو) دیروز از پله های اتاقم افتادم زمین یه وقت فک نکنید که من هر روز که ازین پله ها بالا پایین میرم میخورم زمینا اصلانم(میدونم دیکتش اشتباهه بخدا) اینجوری  نیست به جون خودم اگه نخوام دروغ بگم و شمام فک نکنید که من کورم روزی 10 بار ازین پله ها میخورم زمین اما این دفعه مصدومیتم جدیه اصلا رو پام که نمیتونم راه برم چونمم چسب کاری کردم همه فک میکنن ریش دارم  پناه بر خدا 

 

خواب نوشت:جاتون خالی دیشب خواب دیدم حملات اسراییل رسیده به ایران بعد همه دنبال جا بودن واسه فرار خلاصه همینجوری تو خواب و بیداری چشامو باز کردم دیدم مامانم تو اتاقم نشسته(هیچوقت نمیاد تو اتاقم بخاطر پله ها)یهو مثل برق گرفته ها پاشدم رو تختم نشستم با 1 صدای پر از بغغغغض و ترس و وحشت گفتم مامااااان کجا فرار کنیم؟؟بدبخت مامانم قبض روح شد...گفت ها؟؟؟کجا میخوای فرار کنی چیکار کردی مگه؟؟؟تا همینجا دیگه ادامه ندادم چون فهمیدم که خوابی بیش نبوده قسمت جالبش اینه که اون لحظه که مامانو دیدم تو اتاقم فک کردم از حملات فرار کرده و اومده تو اتاق من پناه گرفته (پناه بر خدا حالا نه که خیلی اتاق من امنه مردم خواب میبینن ماهم خواب میبینیم)

 

دعا نوشت:بچه ها واسه همه ی زلزله زده های تبریزی دعا کنید من که خیلی دلم سوخت بدترین بلای ممکنه بخدا ...یه مدت تو شهر ما ازین زلزله های گنده و پشت سر هم میومد دیگه اگه ادامه پیدا میکرد  زلزله مارو نمیکشت حتما از ترس هممون میمردیم ....خدایا بهشون رحم کن...دلشونو آروم کن ....کمکشون کن

 

تشکر نوشت:مرسی از همه ی دوستای مهربونم چه مجازی چه غیر مجازی   که مثل همیشه هوامو دارن با حرفاشون و نظراشون خدا از خوبی کمتون نکنه به قول خودم (یه وقت فک نکنید به قول علی ضیا):مواظب خوبیهاتون باشید

 

شعر نوشت:متاسفانه هیچ شعری نیومد یادم رفت چی میخواسم بگم

 

خداحافظ ....تابعد

 

 

 

 

[ بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 3:22 ] [ دختربابا ] [ 8 نظر ]

 


فقط برای یک دوست

هلن عزیزم خوشحالم که اومدی

میدونم میخوای تنها باشی همینم حدس میزدم

برات دعا میکنم عزیز دلم دعا میکنم همون چیزی که میخوای بشه

خدایا گاهی وقتا شک میکنم به عدالتت ببخش منو اما این نیست رسمش 

آرومش کن همونجوری که میخواد

بهش ببخش همونی که میخواد

حتی اگه بد باشه واسش خوبش کن

مهربونی کن و این 1بارو صلاحتو تو چیزی بذار که بندت میخواد

عزیزم بی نهایت دلم برای اون روزای شادت تنگ شده با تمام وجود آرزو میکنم برگردی به اون روزا

خیلی دلتنگتم اینو از ته دل میگم ...آهنگ وبلاگت منو برد به قدیما و اشکمو درآورد

توکل کن به خدا ایشالا درست میشه

ببخش اگه اینجوری و اینجاو جلو همه مجبورم واست حرف بزنم راه دیگه ای نیست نظراتتم که بستی

مواظب خودت باش دوست مهربونم

 

 

[ بیست و سوم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 4:23 ] [ دختربابا ] [ 14 نظر ]

 


خوب خوبم...

خیلی حالم خوبه تازه از مراسم شب قدر برگشتم

احساس خوبی دارم ممنونم خداجون

پارسال لیاقتشو نداشتم که تو این شبا واسه خودم 1کاری بکنم

چون به خیال باطل و عقل ناقصم باهات لج کرده بودم

فدای مهربونیات چه خوب شد امشبو با من سر کردی چقد عمیق حست میکنم

 

پینوشت مهم :دوستای مهربون و همیشگی بازم نظراتتونو خوندم و خیلیم لذت بردم از همشون فردا قول میدم همرو جواب بدم و تایید کنم دوستون دارم مواظب خوبیهاتون باشید

 

[ بیست و دوم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 5:7 ] [ دختربابا ] [ 4 نظر ]

 


روزگار تلخ...

این باربرای تو مینویسم تویی که همیشه منتظرمی

پس سلام نامه ی امشب من برای تو

امشب دلم هوایی شدو هوایت را خواست

دلم خواست مثل قدیما که باهات آشتیه آشتی بودم صدات کنم

دلم خواست فقط باتو حرف بزنم و برای خودم گریه کنم

خداجون راسته که میگن تو خیلی خدایی؟؟

قربون اون همه خداییت برم منو به خودم برگردون

این روزا دیگه دلم خیلی کوچیک شده.... بس که تنگ شد

واسه خودم تنگ شد واسه تو تنگ شد واسه داداش تنگ شد واسه بابا تنگ شد واسه....

خداجون چرا وقتی به زندگیم نگاه میکنم گریم میگیره 

سال به سال گذشت و من از تو دورتر شدم چرا با بزرگ تر شدن استخونام بین من و تو فاصله

افتادچرا هربار که ازم گرفتی ازت دور شدم چرا هروقت دلتنگ شدم باهات قهر شدم

خدایا چرا بد شدم چرا خسته شدم چرا بریدم چرا راهمو گم کردم چرا تورو گم کردم

خداجون چرا بازم هوامو داری مگه ندیدی چی شدم؟

واسه همینه که میگن خیلی خدایی...حالا میفهمم

خدایا به حق همین شبای عزیز کمکم کن که عاشقت بمونم کمکم کن تا جز تو به کس دیگه ای پناه نبرم 

خدایا به قول دوستای مهربون کمکم کن تا دختری بشم که بابا لیاقتشو داشت کمک کن تا همیشه بهم افتخار

کنه همونجوری که همیشه به پاکی و نجابت دختراش افتخار میکرد....بابا جون هیچوقت شرمندت نمیکنم

پینوشت1:دوستان شرمنده نظراتتونو خوندم اما چون نمیتونم جواب بدم هنوز تایید نکردم وقتی حالم بهتر شد باحوصله همشو میخونم و جواب میدم بعدم تایید میکنم 

پینوشت2: یه دوست خیلی قدیمی که خیلی دلم براش تنگ شده نمیدونم چرا ازم دوری میکنه هلن عزیز یه خبر از خودت بهم بده لطفاااا

 

 

 

[ بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 0:39 ] [ دختربابا ] [ 8 نظر ]

 





|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: